نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
انواع کـــــــــــــــردن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بیچاره کردن
دیوونه کردن
بدبخت کردن
خوشبخت کردن
شوخی کردن
روبوسی کردن
بدنام کردن
سلام کردن
بسوزه دماغ اونایی که فکر بدکردن
گفتمش : دل میخری؟
گفتا چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند!
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستانش بر زمین افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود !!!
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین منو
عشق تو فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن
وگوش به من ده گفتی که باید برم حوصله ای
نیست گفتی کمی فکر خودم باشم وانوقت جزء
عشق تو در خاطر من شعله ای نیست رفتی تو
خدا پشت وپناهت بگذار بسوزد دل من مسئله
نیست.